آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
همنوا بود با چکاچک من
غرّش آسمان و هوهوی باد
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
سر تا به قدم آینۀ حسن خدایی
کارش ز همه خلق جهان عقدهگشایی
خاکریز شیعه و سنی در این میدان یکیست
خیمهگاه تفرقه با خانهٔ شیطان یکیست
حقیقت مثل خورشید است در یک صبح بارانی
نمیماند به پشت ابرهای تیره زندانی
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است
ای همه جا یار رسولِ خدا
محرم اسرار رسولِ خدا
سلمان کیستید؟ مسلمان کیستید؟
با این نگاه، شیعهٔ چشمان کیستید؟