از خودم میپرسم آیا میشود او را ببینم؟
آن غریب آشنا را میشود آیا ببینم؟
بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
تکبیر میگفتند سرتاسر، ذَرّات عالم همزبان با تو
گویا زمین را بال و پر دادی، نزدیکتر شد آسمان با تو
گردۀ مستضعفین شد نردبان عدهای
تنگناهای زمین شد آسمان عدهای
بهسوی علقمه رفتم که تشنهکام بیایم
وَ سر گذاشته بر دامن امام بیایم
به تپش آمده با یاد تو از نو کلماتم
باز نام تو شده باعث تجدید حیاتم
با اشک تو رودها درآمیختهاند
از شور تو محشری بر انگیختهاند
به دست غیر مبادا امیدواری ما
نیامدهست به جز ما کسی به یاری ما
من و این داغ در تکرار مانده
من و این آتش بیدار مانده