به همین زودی از این دشت سپیدار بروید
یا لثارات حسین از لب نیزار بروید
باز غم راه نفس بر قلب پیغمبر گرفت
باز از دریای ایمان، آسمان گوهر گرفت
سلمان! تو نیستی و ابوذر نمانده است
عمار نیست، مالک اشتر نمانده است
ای حریمت رشک جنّات النّعیم
خطّ تو خطّ صراطالمستقیم
با خودش میبرد این قافله را سر به کجاها
و به دنبال خودش این همه لشکر به کجاها
ای آفتاب فاطمه، در شهر ری مقیم
ری طور اهل دل، تو در آن موسی کلیم
پیغمبر و زهرا و حیدر یک وجودند
روز ازل تصویر یک آیینه بودند
انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
ای دانش و کمال و فضیلت سه بندهات
دشمن گشادهرو، ز گلستان خندهات
هر سو شعاع گنبد ماه تمام توست
در کوه و در درخت، شکوه قیام توست
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش
بر عفو بیحسابت این نکتهام گواه است
گفتی که یأس از من بالاترین گناه است