توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
خدایا به جاه خداوندیات
که بخشی مقام رضامندیات
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست
خدایا دلی ده حقیقتشناس
زبانی سزاوار حمد و سپاس