جز تو ای کشتۀ بیسر که سراپا همه جانی
کیست کز دادن جانی بخرد جان جهانی
این اشکها به پای شما آتشم زدند
شکر خدا برای شما آتشم زدند
ای که به عشقت اسیر، خیلِ بنیآدماند!
سوختگان غمت، با غم دل خُرّماند
مولای ما نمونۀ دیگر نداشتهست
اعجاز خلقت است و برابر نداشتهست
کسی از باغ گل آهسته مرا میخواند
تا صفا، تا گل نورسته مرا میخواند
باز در سوگ عزیزی اشکها همرنگ خون شد
وسعت محراب چون باغ شقایق لالهگون شد
آخر ای مردم! ما هم عتباتی داریم
کربلایی داریم، آب فراتی داریم
مثل شیرینی روحانی یک رؤیا بود
سالهایی که در آن روح خدا با ما بود
مثل گل بدرقه کردیم تنی تنها را
و سپردیم به خاک آن همه خوبیها را
دوش یاران خبر سوختنش آوردند
صبح خاکستر خونین تنش آوردند
چون لالۀ شکفته صفایی عجیب داشت
مثل شکوفه رایحهای دلفریب داشت
حمد سزاوارِ آن خدای توانا
کآمده حمدش ورای مُدرِک دانا
همسایه، سایهات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
عصر یک جمعهٔ دلگیر
دلم گفت بگویم بنویسم
قامتت را چو قضا بهر شهادت آراست
با قضا گفت مشیت که: قیامت برخاست...
زندهٔ جاوید کیست؟ کشتهٔ شمشیر دوست
کآب حیات قلوب در دم شمشیر اوست
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یکدم سپر شوند برای برادرش
غسل در خون زده احرام تماشا بستند
قامت دل به نمازی خوش و زیبا بستند
نگاه کودکیات دیده بود قافله را
تمام دلهرهها را، تمام فاصله را
تیره شد آینهٔ صبحِ درخشان بیتو
تار شد مشرق روحانی ایمان بیتو...
به تمنای طلوع تو جهان، چشم به راه
به امید قدمت، کون و مکان چشم به راه
گل، دفتر اسرار خداوند گشودهست
صحرا ورق تازهای از پند گشودهست
جمعهها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد
خرقهپوشان به وجود تو مباهات کنند
ذکر خیر تو در آن سوی سماوات کنند