در دل بیخبران جز غم عالم غم نیست
در غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست
عشق با نامِ شما درصددِ تاختن است
نام تو معنی دل بردن و دل باختن است
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
نی از تو حیات جاودان میخواهم
نی عیش و تَنعُّم جهان میخواهم
خداوندا به ذات کامل خویش
به دریاهای لطف شامل خویش
ای دوای درون خستهدلان
مرهم سینۀ شکستهدلان
ای وجود تو اصل هر موجود
هستی و بودهای و خواهی بود
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت