ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
این آفتاب مشرقی بیکسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
با هم صدا کردند ماتمهای عالم را
وقتی جدا کردند همدمهای عالم را
مالک رسیده است به آن خیمۀ سیاه
تنها سه چار گام...نه... این گام آخر است!
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
هنوز اسیر سکوت تواند زندانها
و پایبند نگاهت دل نگهبانها
دری که بین تو و دشمن است خیبر نیست
وگرنه مثل علی هیچکس دلاور نیست
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
امام رو به رهایی عمامه روی زمین
قیامتی شد ـ بعد از اقامه ـ روی زمین