سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
از زمین تا آسمان آه است میدانی چرا؟
یک قیامت گریه در راه است میدانی چرا؟
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
تشنهام این رمضان تشنهتر از هر رمضانی
شب قدر آمده تا قدر دل خویش بدانی
شب را خدا ز شرم نگاه تو آفرید
خورشید را ز شعلۀ آه تو آفرید
زین روزگار، خونجگرم، سخت خونجگر
من شِکوه دارم از همه، وز خویش، بیشتر
دلم تنهاست، ماتم دارم امشب
دلی سرشار از غم دارم امشب
حرف تو به شعر ناب پهلو زده است
آرامش تو به آب پهلو زده است
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند