چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
روزی شعر من امشب دو برابر شده است
چون که سرگرم نگاه دو برادر شده است
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
غم از دیار غمزده عزم سفر نداشت
شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت
کشتی باورمان نوح ندارد بیتو
زندگی نیز دگر روح ندارد بیتو
کربلا را میسرود اینبار روی نیزهها
با دو صد ایهام معنیدار، روی نیزهها
ﺗﺎ ﮐﯽ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺳﻼﻣﯽ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ
ﺍﺯ ﺗﻮ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﺍﺩﺭ، ﻧﮕﺮﺍﻧﻢ
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
از نسل حیدری و دلاورتر از تو نیست
یعنی پس از علی، علیاکبرتر از تو نیست
از خدا آمدهام تا به خدا برگردم
پس چرا از سفر کربوبلا برگردم
اگرچه عشق هنوز از سرم نیفتاده
ولی مسیر من و او به هم نیفتاده
یک روز به هیأت سحر میآید
با سوز دل و دیدهٔ تر میآید
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش
باید که تو را حضرت منان بنویسد
در حد قلم نیست که قرآن بنویسد
آن روز کاظمین چو بازار شام شد
دنیا برای بار نهم بیامام شد
با دستِ بسته است ولی دستبسته نیست
زینب سرش شكسته ولی سرشكسته نیست