حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
من که شور عاشقی در سینه و سر داشتم
صد هزار آیینۀ غم، در برابر داشتم
مژده کز آفاق روشن، گل به دست آمد بهار
برگ برگ سبزه را شیرازه بست آمد بهار
ای نبیطلعت، ای علیمرآت
وی حسنخصلت، ای حسینصفات
سحر که چلچلهها بال شوق وا کردند
سفر به دشت دلانگیز لالهها کردند
ای صبح که خورشید به شام تو گریست
آفاق به پاس احترام تو گریست
گر چه از غم، شکسته بالِ من است
اشک من شاهد ملالِ من است
کربلا گفتم، دلم لرزید، گفتم: یا حسین
اشک روی گونهام غلتید، گفتم: یا حسین
امروز که خورشید سر از شرق برآورد
از کعبۀ جان، قبلۀ هفتم خبر آورد
باز ما را چشمهای از اشک جاری دادهاند
روز و شب خاصیت ابر بهاری دادهاند
خدایا لطف خود را شاملم کن
غمی جانسوز، مهمان دلم کن
ای آنکه حدیث تو شنفتن دارد
گل با رخ خوب تو شکفتن دارد
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
هر دل که سوز عشق تکانش نمیدهد
حق در حریم قرب، مکانش نمیدهد
بیابان بود و صحرا بود آنجایی که من بودم
هزاران خیمه بر پا بود آنجایی که من بودم
او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
هر که راهی در حریم خلوت اسرار داشت
دل برید از ماسوا، سر در کمندِ یار داشت
زینب صُغراست او؟ یا مادر کلثوم بوده؟
یا خطوط درهم تاریخ نامفهوم بوده؟
عشق، سر در قدمِ ماست اگر بگذارند
عاشقان را سر سوداست اگر بگذارند
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
ای بنای حرم عدل و امان را بانی
ای ز انوارِ تو، آفاق همه نورانی
الا که مقدم تو مژدۀ سعادت داشت
به خاکبوسی راهت فرشته عادت داشت
آمدی در جمع ما، ویرانه بوی گل گرفت
آمدی بام و در این خانه بوی گل گرفت
الا ای سرّ نی در نینوایت
سرت نازم، به سر دارم هوایت
به دریا رسیدم پس از جستجوها
به دریای پهناور آرزوها