باغ اعتبار یافت ز سیر کمالیات
گل درس میگرفت ز اوصاف عالیات
به قرآنی که داری در میان سینهات سوگند
که هرگز از تو و از خاندانت دل نخواهم کند
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
رو به زیبایی او چشم تماشاست بلند
سمت بخشندگیاش دست تمناست بلند
تا صبح علی بود و مناجات شَبش
در اوج دعا روح حقیقتطلبش
هنوز از تو گرم است هنگامهها
بسی آتش افتاده در جامهها
شبیه کوه پابرجایم و چون رود سیّالم
به سویت میدوم با کودکانی که به دنبالم
تیر كمتر بزنید از پی صیدِ بالش
چشمِ مرغانِ حرم میدود از دنبالش
حیا به گوشۀ آن چشم مست منزل داشت
وفا هزار فضیلت ز دوست در دل داشت
تا بر شد از نیام فلق، برق خنجرش
برچید شب ز دشت و دمن تیره چادرش
از «الف» اول امام از بعد پیغمبر علیست
آمر امر الهی شاه دینپرور علیست
امشب حرم خدا حرم شد
از مقدم یار محترم شد
در قبلهگه راز فرود آمد ماه
یا زادگه علی بود بیتالله
شب بود و تاریکی طنین انداخت در دشت
سرما خروشی سهمگین انداخت در دشت
رد میکنی شاید پس از زنگ دبستان
طفل کلاس اولی را از خیابان
دل در صدف مهر علی، دل باشد
جانها به ولایش متمایل باشد
هوا بهاری شوقت، هوا بهاری توست
خروش چلچله لبریز بیقراری توست
نرسد اگر به على كسى، به كجا رود؟ به كجا رسد؟
به خدا قسم كه اگر كسى، به على رسد، به خدا رسد
عمریست که دمبهدم علی میگویم
در حال نشاط و غم علی میگویم
نور فلک از جبین تابندۀ اوست
سرداریِ کائنات زیبندۀ اوست
خستهام از راه، میپرسم خدایا پس کجاست؟
شهر... آن شهری که می گویند:«سُرَّمَن رَءا»ست
از شهر من تا شهر تو راهی دراز است
اما تو را میبیند آن چشمی که باز است
تو صبحِ روشنی که به خورشید رو کنی
حاشا که شام را خبر از تارِ مو کنی
آرزوی کوهها یک سجدۀ طولانیاش
آرزوی آسمان یک بوسه بر پیشانیاش