خوشا که خط عبور تو را ادامه دهیم
شعاع چشم تو را تا خدا ادامه دهیم
سر و پای برهنه می‌برند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
بشوی این گرد از آیینۀ خویش
به رغم عادت دیرینۀ خویش
وانهاده‌ست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبرده‌ست تنش را این بار
کس راز حیات او نداند گفتن
بایست زبان به کام خود بنهفتن
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را
دگر اين دل سر ماندن ندارد
هوای در قفس خواندن ندارد
ايمان و امان و مذهبش بود نماز
در وقت عروج، مركبش بود نماز
از عمر دو روزی گذران ما را بس
یک لحظۀ وصل عاشقان ما را بس
عید است و دلم خانۀ ویرانه بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا
ای صاحب عشق و عقل، دیوانۀ تو
حیران تو آشنا و بیگانۀ تو
خوشا از دل نَم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن
