پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
خوشا که خط عبور تو را ادامه دهیم
شعاع چشم تو را تا خدا ادامه دهیم
چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
بشوی این گرد از آیینۀ خویش
به رغم عادت دیرینۀ خویش
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
کس راز حیات او نداند گفتن
بایست زبان به کام خود بنهفتن
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
دگر اين دل سر ماندن ندارد
هوای در قفس خواندن ندارد
ايمان و امان و مذهبش بود نماز
در وقت عروج، مركبش بود نماز
از عمر دو روزی گذران ما را بس
یک لحظۀ وصل عاشقان ما را بس
عید است و دلم خانۀ ویرانه بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا
ای صاحب عشق و عقل، دیوانۀ تو
حیران تو آشنا و بیگانۀ تو
خوشا از دل نَم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست