خوشا که خط عبور تو را ادامه دهیم
شعاع چشم تو را تا خدا ادامه دهیم
کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
گفت رنجور دلش از اثر فاصلههاست
آن که دلتنگ رسیدن به همه یکدلههاست
بشوی این گرد از آیینۀ خویش
به رغم عادت دیرینۀ خویش
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
کس راز حیات او نداند گفتن
بایست زبان به کام خود بنهفتن
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
دگر اين دل سر ماندن ندارد
هوای در قفس خواندن ندارد
ايمان و امان و مذهبش بود نماز
در وقت عروج، مركبش بود نماز
از عمر دو روزی گذران ما را بس
یک لحظۀ وصل عاشقان ما را بس
عید است و دلم خانۀ ویرانه بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا
ای صاحب عشق و عقل، دیوانۀ تو
حیران تو آشنا و بیگانۀ تو
خوشا از دل نَم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده