با فرق شکسته، دل خون، چهرۀ زرد
از مسجد کوفه باز میگردد مرد
موعود خدا، مرد خطر میخواهد
آری سفر عشق، جگر میخواهد
دلی برای سپردن به آن دیار نداشت
برای لحظۀ رفتن دلش قرار نداشت
رویش را قرص ماه باید بکشد
چشمانش را سیاه باید بکشد
در سایۀ این حجاب نوری ازلیست
هر چند زن است اما آواش جلیست
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
از بدر، از خیبر علی را میشناسند
یاران پیغمبر علی را میشناسند
الهی سینهای ده آتش افروز
در آن سینه دلی، وآن دل همه سوز
به نام چاشنیبخش زبانها
حلاوتسنج معنی در بیانها...
عالمى سوخته از آتش آهِ من و توست
این در سوخته تا حشر گواهِ من و توست
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده