ماه محرم آمده باید دگر شوم
باید به خود بیایم و زیر و زبر شوم
شوکران درد نوشیدم، دوا آموختم
غوطه در افتادگی خوردم، شنا آموختم
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
و خانهها، همه، هر جا، خراب خواهد شد
در آسمان و زمین، انقلاب خواهد شد
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
ماه اسفند فراز آمده، سرخوش، سرشار
این چه ماهیست چنین روشن و آیینهتبار؟!
گفت: در میزنند مهمان است
گفت: آیا صدای سلمان است؟
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
با حضورت ستارهها گفتند
نور در خانهٔ امام رضاست
زیر باران دوشنبه بعدازظهر
اتفاقی مقابلم رخ داد
همین که دست قلم در دوات میلرزد
به یاد مهر تو چشم فرات میلرزد
شب آخر هنوز یادم هست
خیمه زد عطر سیب در سنگر
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
یازده بار جهان گوشهٔ زندان کم نیست
کنج زندان بلا گریهٔ باران کم نیست
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟
کاش من هم به لطف مذهب نور
تا مقام حضور میرفتم
تا کی دل من چشم به در داشته باشد؟
ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد
بستهست همه پنجرهها رو به نگاهم
چندیست که گمگشتۀ در نیمۀ راهم
هرکس هر آنچه دیده اگر هرکجا، تویی
یعنی که ابتدا تویی و انتها تویی
دارد دل و دین میبرد از شهر شمیمی
افتاده نخ چادر او دست نسیمی
مگر یتیم نبودی خدا پناهت داد
خدا که در حرم امن خویش راهت داد