آمادهاند، گوش به فرمان، یکی یکی
تا جان نهند بر سر پیمان یکی یکی
غم از دیار غمزده عزم سفر نداشت
شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت
کشتی باورمان نوح ندارد بیتو
زندگی نیز دگر روح ندارد بیتو
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
یک روز به هیأت سحر میآید
با سوز دل و دیدهٔ تر میآید
آن روز کاظمین چو بازار شام شد
دنیا برای بار نهم بیامام شد