چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
کربلا را میسرود اینبار روی نیزهها
با دو صد ایهام معنیدار، روی نیزهها
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش