رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید
به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
تویی که نام تو در صدر سربلندان است
هنوز بر سر نی چهرۀ تو خندان است
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
به تعداد نفوس خلق اگر سوی خدا راه است
همانقدر انتخاب راه دشوار است و دلخواه است
اذان بگو که شهیدان همه به صف شدهاند
که تیرها همه آمادهٔ هدف شدهاند
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم