جز تو ای کشتۀ بیسر که سراپا همه جانی
کیست کز دادن جانی بخرد جان جهانی
غم از دیار غمزده عزم سفر نداشت
شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت
عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
کشتی باورمان نوح ندارد بیتو
زندگی نیز دگر روح ندارد بیتو
ای که به عشقت اسیر، خیلِ بنیآدماند!
سوختگان غمت، با غم دل خُرّماند
حمد سزاوارِ آن خدای توانا
کآمده حمدش ورای مُدرِک دانا
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
قامتت را چو قضا بهر شهادت آراست
با قضا گفت مشیت که: قیامت برخاست...
زندهٔ جاوید کیست؟ کشتهٔ شمشیر دوست
کآب حیات قلوب در دم شمشیر اوست
یک روز به هیأت سحر میآید
با سوز دل و دیدهٔ تر میآید
آن روز کاظمین چو بازار شام شد
دنیا برای بار نهم بیامام شد