چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
بر شانۀ یارش بگذارد سر را
بردارد اگر او قدمی دیگر را
ای بستۀ تن! تدارک رفتن کن
تاریک نمان، چشم و دلی روشن کن
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
انگار پی نان و نوایید شما
چون مردم کوفه بیوفایید شما
ای حضرت خورشید بلاگردانت
ای ماه و ستاره عاشق و حیرانت
خورشید که بوسه بر رخ خاور زد
در سینه دلش مثل پرستو پر زد
هر کس که شود پاک سرشت از اینجاست
تعیین مسیر سرنوشت، از اینجاست
حُر باش و ادب به زادۀ زهرا کن
خود را چو زهیر، با حیا احیا کن
کربلا را میسرود اینبار روی نیزهها
با دو صد ایهام معنیدار، روی نیزهها
یک لحظه به فکر هستی خویش نبود
دنیاطلب و عافیتاندیش نبود
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
از جوش مَلَک در این حرم هنگامهست
اینجاست که هر فرشته، گلگون جامهست
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش
حُسنت، به هزار جلوه آراسته است
زیباییات از رونق مه کاسته است
چشم تو نوازشگر و مهرافروز است
در عمق نگاه تو غمی جانسوز است