وقت وداع فصل بهاران بگو حسین
در لحظههای بارش باران بگو حسین
شَمَمتُ ریحَکَ مِن مرقدِک، فَجَنَّ مشامی
به کاظمین رسیدم برای عرض سلامی
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
مشتاق و دلسپرده و ناآرام
زین کرد سوی حادثه مَرکب را
چشمهها جوشید و جاری گشت دریا در غدیر
باغ عشق و آرزوها شد شکوفا در غدیر