رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست