شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
ما منتظران همیشه مشغول دعا
هستیم شبانهروز در ذکر و ثنا
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟
این بوی آشنایی از تربت حبیب است
اینگونه که با عشق رفاقت دارد
هر لحظه لیاقت شهادت دارد
بیزره رفت به میدان که بگوید حسن است
ترسی از تیر ندارد زرهش پیرهن است...