چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید
به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
کربلا را میسرود اینبار روی نیزهها
با دو صد ایهام معنیدار، روی نیزهها
اذان بگو که شهیدان همه به صف شدهاند
که تیرها همه آمادهٔ هدف شدهاند
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش