ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
تا که نامت بر زبان آمد زبان آتش گرفت
سوختم، چندان که مغز استخوان آتش گرفت
ای بحر! ببین خشکی آن لبها را
ای آب! در آتش منشان سقا را
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
از چارسو راه مرا بستند
از چارسو چاه است و گمراهی
و انسان هرچه ایمان داشت پای آب و نان گم شد
زمین با پنج نوبت سجده در هفت آسمان گم شد
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
ای یکهسوار شرف، ای مردتر از مرد!
بالایی من! روح تو در خاک چه میکرد؟
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست
در کولهبار غربتم یک دل
از روزهای واپسین ماندهست