غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
تابید بر زمین
نوری از آسمان
ما بهر ولای تو خریدیم بلا را
یک لحظه کشیدیم به آتش یمِ «لا» را
کوفه میدان نبرد و سرِ نی سنگر توست
علمِ نصرِ خدا تا صف محشر، سر توست
رود از جناب دریا فرمان گرفته است
یعنی دوباره راه بیابان گرفته است
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد