گواهی میدهد انجیل هم آیات قرآن را
نمیفهمم تقلای مسیحیهای نجران را
میان باطل و حق، باز هم مجادله شد
گذاشت پا به میان عشق و ختم غائله شد
با فرق شکسته، دل خون، چهرۀ زرد
از مسجد کوفه باز میگردد مرد
موعود خدا، مرد خطر میخواهد
آری سفر عشق، جگر میخواهد
دلی برای سپردن به آن دیار نداشت
برای لحظۀ رفتن دلش قرار نداشت
رویش را قرص ماه باید بکشد
چشمانش را سیاه باید بکشد
در سایۀ این حجاب نوری ازلیست
هر چند زن است اما آواش جلیست
مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
از بدر، از خیبر علی را میشناسند
یاران پیغمبر علی را میشناسند
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست