سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
این جوان کیست که در قبضۀ او طوفان است؟
آسمان زیر سُم مرکب او حیران است
ای بحر! ببین خشکی آن لبها را
ای آب! در آتش منشان سقا را
چهقدر بیتو شكستم، چهقدر واهمه كردم!
چهقدر نام تو را مثل آب، زمزمه كردم!
عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
هر سال، ماجرای تو و سوگواریات
عهدیست با خدای تو و خون جاریات
بر نیزۀ شقاوت این فتنهزادها
گیسوی توست، سلسلهجنبان بادها
پروانه شد تا شعلهور سازد پرش را
پیچید در شوق شهادت باورش را
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
این جوان کیست كه گل صورت از او دزدیدهست؟
سیزده بار زمین دور قدش گردیدهست