گرچه با کوه گرانسنگ گناه آمدهایم
لیک چون سنگ نشان بر سر راه آمدهایم
دل در صدف مهر علی، دل باشد
جانها به ولایش متمایل باشد
گر به اخلاص، رخ خود به زمین سایی صبح
روشن از خانه چو خورشید برون آیی صبح
ندارد خواب، چشم عاشق دیوانه در شبها
نمیافتد ز جوش خویشتن میخانه در شبها
سعی کن در عزت سیپارهٔ ماه صیام
کز فلک از بهر تعظیمش فرود آمد پیام
هرکه راه گفتگو در پردهٔ اسرار یافت
چون کلیم از «لَن تَرانی» لذت دیدار یافت
تنها نه خلیل را مدد کرد بسی
شد همنفس مسیح در هر نفسی
آنچنان کز رفتن گل خار میماند به جا
از جوانی حسرت بسیار میماند به جا
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست
دلبستگىست مادر هر ماتمى كه هست
مىزايد از تعلق ما، هر غمى كه هست
افسوس که ایام شریف رمضان رفت
سی عید به یک مرتبه از دست جهان رفت
در هيچ پرده نيست، نباشد نوای تو
عالم پر است از تو و خالیست جای تو
برخاست، که عزم و استواری این است
بنشست، که صبر و بردباری این است
دلِ آگاه ز تن فکر رهايی دارد
از رفيقی که گران است جدايی دارد
اگر وطن به مقام رضا توانی کرد
غبار حادثه را توتیا توانی کرد
علی که بی گل رویش، جهان قوام نداشت
بدون پرتو او، روشنی دوام نداشت