نور با آینه وقتی متقابل باشد
ذره کوچکتر از آن است که حائل باشد
«اُدخُلوها بِسَلامٍ آمِنین»... در باز شد
از میان جمعیت راهی به این سر باز شد
مانند گردنبند دورِ گردن دختر
مرگ اين چنين زيباست، از اين نيز زيباتر
مستاند همه، ساقی و ساغر که تو باشی
از سر نپرد مستی، در سر که تو باشی
شده نزدیکتر از قبل، شهادت به علی
اقتدا کرده به همراه جماعت به علی
دشمنان این روزها حرف دو پهلو میزنند
دوستانت یک به یک دارند زانو میزنند
چهره انگار... نه، انکار ندارد، ماه است
این چه نوریست که در چهرۀ عبدالله است؟
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
شروع نامهام نامی کریم است
که بسمالله الرحمن الرحیم است
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
جهان را میشناسد، لحظۀ غمگین و شادش را
از این رو سخت در آغوش میگیرد جوادش را
قیامت غم تو کمتر از قیامت نیست
در این بلا، منِ غمدیده را سلامت نیست
کیست او؟ نیست کسی در دو جهان مانندش
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در بندش
منصوره و راضیّه و مرضیّه و زهرا
معصومه و نوریّه و صدّیقۀ کبری
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
لبتشنهای و یادِ لب خشک اصغری
آن داغ دیگریست و این داغ دیگری
همّت ای جان که دل از بند هوا بگشاییم
بال و پر سوی سعادت چو هما بگشاییم