ای شکوه کهکشانها پیشِ چشمانت حقیر
روح خنجر خوردهام را از شب مطلق بگیر
تو آن عاشقترین مردی که در تاریخ میگویند
تو آن انسانِ نایابی که با فانوس میجویند
هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
ماجرا این است کمکم کمّیت بالا گرفت
جای ارزشهای ما را عرضۀ کالا گرفت
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
بی خون تو گل، رنگ بهاران نگرفت
این بادیه بوی سبزهزاران نگرفت