ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند