حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
خاکیان را از فلک، امید آسایش خطاست
آسمان با این جلالت، گوی چوگان قضاست
چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
زینب صُغراست او؟ یا مادر کلثوم بوده؟
یا خطوط درهم تاریخ نامفهوم بوده؟
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
به دریا رسیدم پس از جستجوها
به دریای پهناور آرزوها
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم