سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است