ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
باز هم آدینه شد، ماندهام در انتظار
چشم در راه توام، بیقرارم، بیقرار
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
شبی که نور زلال تو در جهان گم شد
سپیده، جامه سیه کرد و ناگهان گُم شد
بعد از آن واقعهٔ سرخ، بلا سهم تو شد
پیکر سوختهٔ کربوبلا سهم تو شد
ای انتظارِ جاری ده قرن تا هنوز
بیتو غروب میشود این روزها هنوز