غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
این جوان کیست که در قبضۀ او طوفان است؟
آسمان زیر سُم مرکب او حیران است
بر قرار و در مدارِ باوفایی زیستی
ای که پیش از کربلا هم کربلایی زیستی
چهقدر بیتو شكستم، چهقدر واهمه كردم!
چهقدر نام تو را مثل آب، زمزمه كردم!
هر سال، ماجرای تو و سوگواریات
عهدیست با خدای تو و خون جاریات
بر نیزۀ شقاوت این فتنهزادها
گیسوی توست، سلسلهجنبان بادها
پروانه شد تا شعلهور سازد پرش را
پیچید در شوق شهادت باورش را
بوی خداست میوزد از جانبِ یمن
از یُمنِ عشق رایحهاش میرسد به من
ای مشعل دانش از تو روشن
وی باغ صداقت از تو گلشن
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
این جوان کیست كه گل صورت از او دزدیدهست؟
سیزده بار زمین دور قدش گردیدهست