ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
دیدند که کوهِ آرزوشان، کاه است
صحبت سر یک مردِ عدالتخواه است
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند