اهل ولا چو روی به سوی خدا کنند
اول به جان گمشدۀ خود دعا کنند
غرقۀ شک! غرق باور شو که چندان دیر نیست
در شط باور شناور شو، که چندان دیر نیست
امشب تمام مُلک و مَلک در ترنم است
چون موسم دمیدن خورشید هفتم است
ای تن و جانت سپر هر بلا
کوفۀ تو قطعه‌ای از کربلا
ای خوشه‌ای ز خرمن فیضت تمام علم!
با منطق تو اوج گرفته مقام علم
مرا از حلقۀ غم‌ها رها کن
مرا از بند ماتم‌ها رها کن
ای به بقیع آمده! هشیار باش
خفته چرا چشم تو؟ بیدار باش
امشب حرم خدا حرم شد
از مقدم یار محترم شد
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونین‌جگرهاست
ای فروغ دانشت تا صبح محشر مستدام
وی تو را پیش از ولادت، داده پیغمبر سلام
اینجا فروغ عشق و صفا موج می‌زند
نور خدا به صحن و سرا، موج می‌زند
ای ماه آسمانی ماه خدا حسن!
خورشید، مستمند تو از ابتدا حسن!
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
ما حلقه اگر بر در مقصود زدیم
از بندگی حضرت معبود زدیم
سلام ما به تو، ای هاجر چهار ذبیح
درود ما به تو، ای مریم چهار مسیح...
بریز آب روان اسما، ولی آهسته آهسته
به جسم اطهر زهرا، ولی آهسته آهسته...
من به پابوسی تو آمده‌ام
شهر گلدسته‌های رنگارنگ
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
ای کوی تو، کعبۀ خلایق
طالع ز رخ تو، صبح صادق
ای نقطهٔ عطف آفرینش
روح ادب و روان بینش
باز روگرداندم از تو، باز رو دادی به من
با همه بی‌آبرویی آبرو دادی به من
بلبل چو یاد می‌کند از آشیانه‌اش
خون می‌چکد ز زمزمۀ عاشقانه‌اش
ساز غم گر ترانهای می‌داشت
آتش دل، زبانهای می‌داشت
