ای تن و جانت سپر هر بلا
کوفۀ تو قطعهای از کربلا
ای خوشهای ز خرمن فیضت تمام علم!
با منطق تو اوج گرفته مقام علم
یادم آمد شب بیچتر وکلاهی
که به بارانی مرطوب خیابان
این شعر را سخت است از دفتر بخوانیم
باید که از چشمان یکدیگر بخوانیم
امشب حرم خدا حرم شد
از مقدم یار محترم شد
تبر بردار «ابراهیم»! در این عصر ظلمانی
بیا تا باز این بتهای سنگی را بلرزانی
منِ شکسته منِ بیقرار در اتوبوس
گریستم همهٔ جاده را اتوبان را
نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو میآید
نفسهایم گواهی میدهد بوی تو میآید
ای فروغ دانشت تا صبح محشر مستدام
وی تو را پیش از ولادت، داده پیغمبر سلام
در پیچ و خم عشق، همیشه سفری هست
خون دل و ردّ قدم رهگذری هست
ای ماه آسمانی ماه خدا حسن!
خورشید، مستمند تو از ابتدا حسن!
سلام ما به تو، ای هاجر چهار ذبیح
درود ما به تو، ای مریم چهار مسیح...
بریز آب روان اسما، ولی آهسته آهسته
به جسم اطهر زهرا، ولی آهسته آهسته...
خودش را وارث أرض مقدس خوانده، این قابیل
جهان وارونه شد؛ اینبار با سنگ آمده هابیل
مرثیه مرثیه در شور و تلاطم گفتند
همه ارباب مقاتل به تفاهم گفتند
ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
مثل تیری که رها میشود از دست کمان
با خودم فکر میکنم اصلاً چرا باید
رباب، با آب، همقافیه باشد؟
باز روگرداندم از تو، باز رو دادی به من
با همه بیآبرویی آبرو دادی به من