ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
دل جام بلی ز روی میل از تو گرفت
تأثیر، ستارهٔ سهیل از تو گرفت
جبریل گل تبسّم آورد از عرش
راهی غدیر شد خُم آورد از عرش
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
دل در صدف مهر علی، دل باشد
جانها به ولایش متمایل باشد
تنها نه خلیل را مدد کرد بسی
شد همنفس مسیح در هر نفسی
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
برخاست، که عزم و استواری این است
بنشست، که صبر و بردباری این است
علی که بی گل رویش، جهان قوام نداشت
بدون پرتو او، روشنی دوام نداشت