ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
این اشکها به پای شما آتشم زدند
شکر خدا برای شما آتشم زدند
دل جام بلی ز روی میل از تو گرفت
تأثیر، ستارهٔ سهیل از تو گرفت
جبریل گل تبسّم آورد از عرش
راهی غدیر شد خُم آورد از عرش
مولای ما نمونۀ دیگر نداشتهست
اعجاز خلقت است و برابر نداشتهست
دل در صدف مهر علی، دل باشد
جانها به ولایش متمایل باشد
تنها نه خلیل را مدد کرد بسی
شد همنفس مسیح در هر نفسی
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند
همسایه، سایهات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
عصر یک جمعهٔ دلگیر
دلم گفت بگویم بنویسم
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یکدم سپر شوند برای برادرش
نگاه کودکیات دیده بود قافله را
تمام دلهرهها را، تمام فاصله را
برخاست، که عزم و استواری این است
بنشست، که صبر و بردباری این است
جمعهها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد
علی که بی گل رویش، جهان قوام نداشت
بدون پرتو او، روشنی دوام نداشت