مرگ بر تازیانهها
تازیانههای بیامان، به گردههای بیگناه بردگان
دلتنگی همیشۀ بابا علی علی!
سردارِ لشکر من تنها علی علی!
در این کشتی درآ، پا در رکاب ماست دریاها
مترس از موج، بسم الله مجراها و مُرساها
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
سر تا به قدم آینۀ حسن خدایی
کارش ز همه خلق جهان عقدهگشایی
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
آری همین امروز و فردا باز میگردیم
ما اهل آنجاییم، از اینجا باز میگردیم
ای همه جا یار رسولِ خدا
محرم اسرار رسولِ خدا
زود بیدار شدم تا سرِ ساعت برسم
باید اینبار به غوغای قیامت برسم
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...
جان آمده رفته هیجان آمده رفته
نام تو گمانم به زبان آمده رفته
دوباره گفتم: دیگر سفارشت نکنم
دوباره گفتم: جان تو و حسین، پسر!
قرار بود که عمری قرار هم باشیم
که بیقرار هم و غمگسار هم باشیم