کلامش سنگها را نرم میکرد
دلِ افسردگان را گرم میکرد
ای خاک ره تو خطّۀ خاک
پاکی ز تو دیده عالم پاک
سر تا به قدم آینۀ حسن خدایی
کارش ز همه خلق جهان عقدهگشایی
چشمۀ خور در فلک چارمین
سوخت ز داغ دل امّالبنین
هنوز ماتم زنهای خونجگر شده را
هنوز داغ پدرهای بیپسر شده را
زمین از برگ، برگ از باد، باد از رود، رود از ماه
روایت کردهاند اردیبهشتی میرسد از راه
ای همه جا یار رسولِ خدا
محرم اسرار رسولِ خدا
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو
گر سوى ملک عدم باز بیابى راهى
شاید از سرّ وجودت بدهند آگاهى
دختر فکر بکر من، غنچۀ لب چو وا کند
از نمکین کلامِ خود حقِ نمک ادا کند