ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
از خودم میپرسم آیا میشود او را ببینم؟
آن غریب آشنا را میشود آیا ببینم؟
دیدیم میانِ سبزهها رنگ تو را
در جاریِ جویبار، آهنگِ تو را
تکبیر میگفتند سرتاسر، ذَرّات عالم همزبان با تو
گویا زمین را بال و پر دادی، نزدیکتر شد آسمان با تو
گردۀ مستضعفین شد نردبان عدهای
تنگناهای زمین شد آسمان عدهای
این ابر پُر از بهار مهمانِ شماست
صبح آمده و نسیم، دربانِ شماست
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
با دیدن تو به اشتباه افتادند
آنها که سوی فرات راه افتادند
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
سجادۀ خویش را که وا میکردی
تا آخر شب خدا خدا میکردی
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت
به تپش آمده با یاد تو از نو کلماتم
باز نام تو شده باعث تجدید حیاتم
لحظهٔ سخت امتحان شده بود
چقَدَر خوب امتحان دادی