هله! ای باد که از سامره راهی شدهای
از همان شهر پر از خاطره راهی شدهای
ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
ای کاش غیر غصۀ تو غم نداشتیم
ماهی به غیر ماه محرم نداشتیم
ای کاش مرا گلایه از بخت نبود
یک لحظه خیالم از خودم تخت نبود
تا آمدی کمی بنشینی کنارمان
تقدیر اشاره کرد به کم بودن زمان
باید به همان سال دهم برگردیم
با بیعت در غدیر خم برگردیم
هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
از چارسو راه مرا بستند
از چارسو چاه است و گمراهی
پر طاووس فتادهست به دست مگسان
کو سلیمان که نگین گیرد از این هیچکسان؟
زمين را میکشند از زير پامان مثل بم يک روز
نمیبينيم در آيينه خود را صبحدم يک روز
به بام بر شدهام از سپیدۀ تو بگویم
اذان به وقت گلوی بریدۀ تو بگویم
بهار، سفرۀ سبزیست از سیادت تو
شب تولّد هستیست یا ولادت تو؟
تو را اینگونه مینامند مولای تلاطمها
و نامت غرش آبی آوای تلاطمها
چشم همه چشمههای جوشان به خداست
باران، اثر نگاه دهقان به خداست
وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد
باید که تو را فاطمه مادر شده باشد
بگو که یکشبه مردی شدی برای خودت
و ایستادهای امروز روی پای خودت
با هر نفسم به یاد او افتادم
دنیا همه رفت و او نرفت از یادم