هله! ای باد که از سامره راهی شدهای
از همان شهر پر از خاطره راهی شدهای
ای کاش غیر غصۀ تو غم نداشتیم
ماهی به غیر ماه محرم نداشتیم
تا آمدی کمی بنشینی کنارمان
تقدیر اشاره کرد به کم بودن زمان
باید به همان سال دهم برگردیم
با بیعت در غدیر خم برگردیم
هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
یادم آمد شب بیچتر وکلاهی
که به بارانی مرطوب خیابان
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
منِ شکسته منِ بیقرار در اتوبوس
گریستم همهٔ جاده را اتوبان را
نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو میآید
نفسهایم گواهی میدهد بوی تو میآید
تو را اینگونه مینامند مولای تلاطمها
و نامت غرش آبی آوای تلاطمها
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد
باید که تو را فاطمه مادر شده باشد
مرثیه مرثیه در شور و تلاطم گفتند
همه ارباب مقاتل به تفاهم گفتند
ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
مثل تیری که رها میشود از دست کمان
با خودم فکر میکنم اصلاً چرا باید
رباب، با آب، همقافیه باشد؟
بگو که یکشبه مردی شدی برای خودت
و ایستادهای امروز روی پای خودت
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده
جایی که کوه خضر به زحمت بایستد
شاعر چگونه پیش تو راحت بایستد