سجاد! ای به گوشِ ملائک، دعای تو
شب، خوشهچینِ خلوت تو با خدای تو
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
ای پر سرود با همۀ بیصداییات
با من سخن بگو به زبان خداییات
خبر رسید که در بند، جاودان شدهای
ز هر کرانه گذشتی و بیکران شدهای
خاموش ولی غرق ترنّم بودی
در خلسۀ عاشقانهات گُم بودی
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
در شهر مرا غیر شما کار و کسی نیست
فریاد اگر هم بکشم دادرسی نیست
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
ای ریخته نسیم تو گلهای یاد را
سرمست کرده نفحهٔ یاد تو باد را
نه جسارت نمیکنم اما
گاه من را خطاب کن بانو
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت
دور و بر خود میكشی مأنوسها را
اِذن پریدن میدهی طاووسها را