سالی گذشت، باز نیامد وَ عید شد
گیسوی مادر از غم بابا سپید شد
دلا تا باغ سنگی، در تو فروردین نخواهد شد
به روز مرگ شعرت سورۀ یاسین نخواهد شد
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
ما شهیدان جنون بودیم از عهد قدیم
سنگ قبر ماست دریا، نقش قبر ما نسیم
نخستین کس که در مدح تو شعری گفت آدم بود
شروع عشق و آغاز غزل شاید همان دم بود
فرق مادر شهید
با تمام مادران دیگر زمین
با گوشۀ شالت پر پروانهها را جمع کردی
گرد و غبار کاشی صحن و سرا را جمع کردی
زمین تشنه و تنپوش تیره... تنها تو
هزار قافله در اوج بیکسیها تو
من آمدم کلماتت به من زبان بدهند
زبان سادۀ رفتن به آسمان بدهند
چنان گنجشک میسایم سرم را روی ایوانت
که تا یکلحظه بالم حس کند گرمای دستانت
باید به دنبال صدایی در خودم باشم
در جستجوی کربلایی در خودم باشم
نه مثل سارهای و مریم، نه مثل آسیه و حوّا
فقط شبیه خودت هستی، فقط شبیه خودت زهرا
ناگاه آمدی و صدایی شنیده شد
در صور عشق، سورۀ انسان دمیده شد
نمازی خواندهام در بارش یکریز ترتیلش
فدای عطر حوّل حالنای سال تحویلش
ای چشمهایت جاری از آیات فروردین
سرشارتر از شاخههای روشنِ «والتّین»
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
ابتدای کربلا مدینه نیست
ابتدای کربلا غدیر بود
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده
شور بهپا میکند، خون تو در هر مقام
میشکنم بیصدا، در خود هر صبح و شام