دیدیم میانِ سبزهها رنگ تو را
در جاریِ جویبار، آهنگِ تو را
این ابر پُر از بهار مهمانِ شماست
صبح آمده و نسیم، دربانِ شماست
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
با دیدن تو به اشتباه افتادند
آنها که سوی فرات راه افتادند
غم از دیار غمزده عزم سفر نداشت
شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت
این اشکها به پای شما آتشم زدند
شکر خدا برای شما آتشم زدند
کشتی باورمان نوح ندارد بیتو
زندگی نیز دگر روح ندارد بیتو
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت
مولای ما نمونۀ دیگر نداشتهست
اعجاز خلقت است و برابر نداشتهست
سجادۀ خویش را که وا میکردی
تا آخر شب خدا خدا میکردی
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت
همسایه، سایهات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
عصر یک جمعهٔ دلگیر
دلم گفت بگویم بنویسم
لحظهٔ سخت امتحان شده بود
چقَدَر خوب امتحان دادی
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یکدم سپر شوند برای برادرش
یک روز به هیأت سحر میآید
با سوز دل و دیدهٔ تر میآید
نگاه کودکیات دیده بود قافله را
تمام دلهرهها را، تمام فاصله را
آن روز کاظمین چو بازار شام شد
دنیا برای بار نهم بیامام شد
جمعهها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد